تمام دخترانِ سرزمینِ من... - http://nafassgir.blogspot.com/2014...
Oct 17, 2014
from
ده سال پیش، همچین شبی، من مضطرب بودم اما ذوق و خوشیام به این اضطراب میچربید. قرار بود صبح روز بعد تو به دنیا بیایی. ده سال گذشته است. امشب تو روی کاناپهای در نزدیکی من نشستهای. دوست نداری مشق بنویسی و بهانه میآوری که سرت درد میکند. زیر بار نمیروم. غر میزنی. نقنق میکنی. اما دست آخر با اکراه مشغول مشق نوشتن میشوی. من خبرها را میخوانم، شش هفت دختر جوان بودهاند. لابد زیبا هم بودهاند. مردانی موتور سوار روی صورتشان اسید پاشیدهاند. به جرم بدحجابی... من خبرها را میخوانم، آخوندی توی تلوزیون گفته است که زنان نباید استقلال اقتصادی داشته باشند. اگر سرکار رفتند باید درآمدشان را به طور کامل تقدیم همسرشان کنند و بعد بگویند آقا میشود لطف کنید و به من پول بدهید؟... من خبرها را میخوانم، زنی که روبندهای سیاه دارد و حتی چشمانش هم پیدا نیست میگوید نگاه مرد به زن اشعهای دارد که خطرناک است برای سلامتی، که دخترش را در دوازده سالگی شوهر داده... من خبرها را میخوانم و مضطربم. دوست داشتنِ تو نگرانترم میکند. من باید تو را از این جهنم نجات بدهم و نمیدانم چطور... چند ماه پیش، صحبت از...
- طـیــّب