مردان خدا پردهی دلدار دریدند یا وقتی بین خودکشی و لذت، لذت را انتخاب میکنیم - http://tramdaily.wordpress.com/2014...
Oct 29, 2014
from
سال اول دبیرستان، نماز و روزهام شاید تحت تاثیر دوستان نزدیک آن دورهام، خانوادهی مادری، رسانهها و کلاسهای دینی مدرسه و کمی هم طغیان علیه پدر، کمابیش برقرار بود. سال دوم تردیدها اوج گرفت و بعد هم در سال سوم بود به گمانم که ماجرا مختومه اعلام شد. اگر در قبلیها حافظهام خطا میکند، دورهی پیشدانشگاهی را خوب به خاطر دارم که خیلی از همکلاسیها جهت بده بستان با خدا من باب کنکور پیش رو، طاعات و عباداتشان محکمتر از پیش ادامه داشت و من و باقی روزهخواران نگاه ازبالابهپایین عاقلاندرسفیهطور بهشان میانداختیم و بستههای پچپچ و کلاب را در زنگ ناهار و نماز باز میکردیم و دو لپی میلمباندیم، یک بسته سنایچ یا شیر کاکائو هم رویاش جهت شستشو. خدا هنوز بود، البته نه با تعریف دینی آن. درگیری اولیه با بود و نبود خدا برای من در اواخر سال اول دانشگاه آغاز شد. از جزییات که بگذریم، به این نتیجه رسیدم که برای هضم ماجرا به اندازهی کافی قوی نیستم و جرات ندارم. امکان وجود جهان بی خدا را نمیتوانستم بپذیرم و برایم بیش از اندازه ثقیل میآمد. تصمیم گرفتم ماجرا را فعلا بیسروصدا زیر فرش مخفی کنم....
- طـیــّب