نخستین‌ بار بود با یک اسلحه در یک اتاق تنها مانده بودم. لب مبل نشسته بودم، پنجه‌هام چفت هم، خم شده... - http://sheydagooyi.blogfa.com/post-12...
نخستین‌ بار بود با یک اسلحه در یک اتاق تنها مانده بودم. لب مبل نشسته بودم، پنجه‌هام چفت هم، خم شده بودم جلو و مثل جهودی که جلو دیوار ندبه یا مسلمانی که جلو رحل قرآن تکان تکان می‌خوردم. خیره مانده بودم به اسلحه‌ی رو میز پذیرایی چوبی. از همین‌ اسلحه‌ها بود که تو فیلم‌های پلیسی زیر بغل‌شان فرو می‌کنند اما این یکی اصلا شبیه اسلحه‌‌های تو فیلم‌ها نبود چون واقعی بود و سیاه و جاجای تنش رنگ و رو رفته بود و نقره‌ای می‌زد: تیغه‌ی لوله، حلقه‌ی ماشه، کون دسته... آیا تا به حال صبح زود کنار یک ستاره‌ی سینما از خواب برخاسته‌اید؟ قیافه‌ی آن ستاره‌ی سینما را به خاطر دارید؟ شبیه همین اسلحه‌ی رو میز نبود؟! هر چه فکر می‌کردم نمی‌دانستم چرا تو آن اتاق تنها نشسته‌ام و این اسلحه‌‌ قرار است زیر بغل چه کسی فرو برود؟ زیر بغلم را نگاه کردم. مال من نبود. آیا می‌دانید بهترین راه خودکشی، شلیک گلوله به مغز است؟ شما مستقیما به مرکز فرماندهی درد و آگاهی شلیک می‌کنید و آن را منهدم می‌کنید پیش از آنکه فرصت کند بار دیگر به شما یادآوری کند که درد می‌کشید یا بیمارید یا او برای همیشه رفته است. نور سفید و مات از پشت پرده‌ی... - طـیــّب