770 - تولدنوشت - http://sormehr.blogspot.com/2014...
Oct 20, 2014
from
مامان در ده سالگی با مفهوم جشن تولد آشنا شده؛ ده ساله بوده که به یک تولد واقعی دعوت شده، با کیک و شمع و شرشره (کاغذ رنگی یا هرچه آن زمان اسمش بوده) و کوهی از کادو. یکی از آن سالهای نوجوانی که بهرغم مخالفت من، با جشن و مهمان غافلگیرم کرده بود و من عصبانی شده بودم که چرا، برایم از حس آن روزش گفته بود و تاثیر عمیقی که دیدن آنهمه خوشیِ نداشته روی دخترک ده ساله گذاشته بود. اینکه وقتی من به دنیا آمدهام به خودش قول داده همیشه، تا ابد، تحت هر شرایطی برای بچههایش جشن تولد بگیرد. من لابد گفته بودم دست از جستن آرزوهای خودت در بچههایت بردار و او لابد جواب همیشگیاش را داده بود که تا وقتی زیر سقف مایی ماجرا همین است. همان اولهای آشناییمان، در آن بحبوحهی تولدهای سورپرایزی، برای "ت" خط و نشان کشیدم که من از غافلگیر شدن لذت نمیبرم. روز تولدم ترجیح میدهم تنها باشم یا یک ماجرای دونفرهی ساده داشته باشم. یک دسته گل یا یک نوشتهی ازدلبرآمده. دوست ندارم یک ماه قبل از تولدم بیفتی به تشویش که حالا چه؟ حالا کدام؟ دوست دارم تولدم همانقدر که برای من یک روز دوست داشتنی آرام است برای تو هم باشد. این...
- طـیــّب