@1hoseim: هم‌واره پُل‌های پشت سر و پیش روت رو خراب کن، که وقتی شکست... - https://twitter.com/1hoseim...
هم‌واره پُل‌های پشت سر و پیش روت رو خراب کن، که وقتی شکست خوردی، یه عوضی نیاد بگه «بله؛ شکست، پُلی است به‌سوی پیروزی». - طـیــّب
@1hoseim: اینا اگه می‌نشستن دوبست تریاک می‌زدن دور هم، مسیر... - https://twitter.com/1hoseim...
اینا اگه می‌نشستن دوبست تریاک می‌زدن دور هم، مسیر مذاکرات به سمت دیگه‌ای می‌رفت و دیدگاه‌های طرفین تامین بود. جان کری هم به‌ش می‌آد اهل باشه - طـیــّب
@1hoseim: به پسرم تنها نصیحی که خواهم کرد اینه که «پسرم؛ همیشه... - https://twitter.com/1hoseim...
به پسرم تنها نصیحی که خواهم کرد اینه که «پسرم؛ همیشه کانال‌‌چهار نگاه کن؛ مستنداش خوبه» و یه دسته‌چوب هم می‌دم بشکنه محض استعاری شدن قضیه. - طـیــّب
@1hoseim: من صمیمانه از رژیم آخوندی تقاضا دارم این‌قدر با این... - https://twitter.com/1hoseim...
من صمیمانه از رژیم آخوندی تقاضا دارم این‌قدر با این بیل‌بیلک اینترنت ور نرن برادرا. یا قطع کنن، یا اجازه بدن ما معقول مبارزه‌مون رو بکنیم. - طـیــّب
سکانس اول: ترمیناتور ۲. دوربین روی جمجمه‌های پخشْ روی زمین حرکت می‌کند، با ضربه‌ی موسیقی یک پای مکانیکی جمجمه‌ای را خرد می‌کند، دوربین از زمین فاصله می‌گیرد، و آدمکی، که فاتحانه ایستاده است، تصویر را پر می‌کند. ادعا می‌کنم که اتفاقا این یکی از کم‌بدترین سناریوهای له‌شدن توسط ماشین است. روایت مجموعه‌ی ترمیناتور، که نسخه‌ی جدیدش تابستان دیگر به سینما می‌آید، هم می‌گوید با این نوع ماشین می‌شود مبارزه کرد. می‌شود نیتروژن مایع رویش ریخت و منجمدش کرد، می‌شود زیر پرس له‌اش کرد و می‌شود در حوضچه‌ی مذاب حل‌اش کرد. سکانس دوم: ماتریکس. سایفر به یاغیان ماتریکس خیانت کرده‌است و یکی‌یکی کابل ارتباطی‌شان با ماتریکس را قطع می‌کند. دوربین روی چهره‌ی یکی از اهالی زیردریایی می‌رود که مرگ دیگران را دیده‌است و می‌داند که نوبت‌اش نزدیک است. زیر لب می‌گوید “Not like this! Not like this!” و فرو می‌ریزد. مرگ ِ ترمیناتور، نوع ِ آشنایی از کشته‌شدن است. چیزی است از جنس ِ کشته‌شدن به‌دلیل خورده‌شدن توسط ببر، به‌قتل رسیدن توسط آدمیزاد ِ دیگر و کشته‌شدن به‌دلیل سقوط از ارتفاع. مرگ ِ ماتریکس اما از جنس سکته‌ی قلبی... - طـیــّب
@1hoseim: از فرط تولید چرندیات، دارم می‌شم علی‌رضا افتخاری فضای... - https://twitter.com/1hoseim...
از فرط تولید چرندیات، دارم می‌شم علی‌رضا افتخاری فضای مجازی. دوتا نامه و بیانیه هم بدم، خود شجر!! خدا به‌دور - طـیــّب
@1hoseim: قاسم سلیمانی از این‌ور پیش‌روی کنه نفیسه کوهنورد... - https://twitter.com/1hoseim...
قاسم سلیمانی از این‌ور پیش‌روی کنه نفیسه کوهنورد ازاون‌ور، به‌زودی می‌رسن به هم و یه سلفی با هم می‌گیرن. باید دید کی اول موبایلش رو درمی‌آره - طـیــّب
Diego Armando Maradona on Opus Live is Life - Napoli warm up - http://www.youtube.com/watch...
7 Smartphone Photography Tips & Tricks - http://www.youtube.com/watch...
نخستین‌ بار بود با یک اسلحه در یک اتاق تنها مانده بودم. لب مبل نشسته بودم، پنجه‌هام چفت هم، خم شده... - http://sheydagooyi.blogfa.com/post-12...
نخستین‌ بار بود با یک اسلحه در یک اتاق تنها مانده بودم. لب مبل نشسته بودم، پنجه‌هام چفت هم، خم شده بودم جلو و مثل جهودی که جلو دیوار ندبه یا مسلمانی که جلو رحل قرآن تکان تکان می‌خوردم. خیره مانده بودم به اسلحه‌ی رو میز پذیرایی چوبی. از همین‌ اسلحه‌ها بود که تو فیلم‌های پلیسی زیر بغل‌شان فرو می‌کنند اما این یکی اصلا شبیه اسلحه‌‌های تو فیلم‌ها نبود چون واقعی بود و سیاه و جاجای تنش رنگ و رو رفته بود و نقره‌ای می‌زد: تیغه‌ی لوله، حلقه‌ی ماشه، کون دسته... آیا تا به حال صبح زود کنار یک ستاره‌ی سینما از خواب برخاسته‌اید؟ قیافه‌ی آن ستاره‌ی سینما را به خاطر دارید؟ شبیه همین اسلحه‌ی رو میز نبود؟! هر چه فکر می‌کردم نمی‌دانستم چرا تو آن اتاق تنها نشسته‌ام و این اسلحه‌‌ قرار است زیر بغل چه کسی فرو برود؟ زیر بغلم را نگاه کردم. مال من نبود. آیا می‌دانید بهترین راه خودکشی، شلیک گلوله به مغز است؟ شما مستقیما به مرکز فرماندهی درد و آگاهی شلیک می‌کنید و آن را منهدم می‌کنید پیش از آنکه فرصت کند بار دیگر به شما یادآوری کند که درد می‌کشید یا بیمارید یا او برای همیشه رفته است. نور سفید و مات از پشت پرده‌ی... - طـیــّب
سال نو و به به به برف نو حتی - http://jense-akhar.persianblog.ir/post...
بیا یکبار وقت بگذاریم و در مورد مفهوم تقویم صحبت کنیم. مثلا اینکه احتمالا یکی از اجداد ما در حال راه رفتن بوده. برگ ها به هم خورده اند و باد می وزیده - اجداد من احتمالا شبیه خودم عاشق باد بوده اند - و اصلا چه بهتر که پاییز بوده باشد، بعد جد بزرگوار به پایین نگاه کرده و همراهش را که جد بزرگوار تو باشد، دیده که باهاش در حال شکار کردن است - اجداد تو احتمالا هوشیاری عجیبی برای شکار داشته اند - و اینبار که به درخت ها نگاه کرده، همه چیز براش فرق داشته. همین حضور، همین نگاه، جهانش را تغییر داده باشد. بعد برگشته باشد و به نفر کناریش گفته باشد "گوندا گوندا بولونگا" که به زبان امروز ما می شود "راستی امروز چندم است؟" نفر کناری، گفته باشد "بولونگا گولا" یعنی "جان؟!؟". بله این خاطره برای عصر خیلی باستان است. اینجاست که یکی از این دو تا - که خب بگذار خودپسند باشم و فکر کنم اجداد ما دوتا از آدم های خلاق زمان خودشان بوده اند حتما - یک سنگ برداشته بعد از این و روی یک سنگ بزرگتر، یک خراش انداخته. بعد هم قرار گذاشته باشد هر روز که آفتاب را دید، یک خط جدید بکشد روی سنگ. اجداد ما کلمه کم داشته اند. به... - طـیــّب
روز - خارجى - ظهرِ عاشورا - خیابان‏ - http://baltasar.blogfa.com/post...
نمی‌‏دانم چرا، ولى روزهاى تعطیل و به‌خصوص تعطیلاتِ مذهبى، بیشترِ مردم در خیابان‏‌ها هیچ قانونى را رعایت نمی‌کنند. از هر جایى می‌گذرند و به هر طرف که بخواهند می‌رانند. یک روز عاشورا که از خانه‌ی حافظ احمدى برمی‌گشتم، نذرى گرفته بودم و به خانه می‌بردم. به چهارراهى رسیدم و چراغْ قرمز شد. ترمز کردم و ایستادم. اتومبیل پشتى که گویا انتظار نداشت من ترمز کنم، با شدت بیشترى ترمز کرد تا به من اصابت نکند. بوق زد که حرکت کن. با اشاره‌، چراغ قرمز را نشانش دادم. پیاده شد و گفت: نوکرتم، امروز مالِ امامِ حسینه. چراغ قرمز و سبز نداریم. راه بیفت. به من که رسید. مرا شناخت. سلام کرد و گفت: از شما بیشتر از اینا انتظار داشتیم. یک هنرپیشه‌ی باحال که روزِ عاشورا پشتِ چراغ‌‏قرمز وای‌نمی‌ایسته. شورِ حُسینی‌ات کجا رفته؟ (این مردم نازنین / رضا کیانیان) عکس: عباس عطّار - طـیــّب
تاکسی‌های بلفاست و یکشنبه خونین دری - http://maryaminaa.blogspot.com/2014...
وقتی تصمیم گرفتیم آخر تابستان چند روزی به ایرلند شمالی برویم، می‌دانستم که سفری معمولی نخواهد بود. بلفاست را مطابق معمول همه سفرها با پای پیاده محله به محله گشتیم. از بندرگاه کشتی سازی که تایتانیک در آنجا ساخته شده بود تا کتابخانه‌ای قدیمی با نمایشگاهی از پوسترهای مربوط به درگیری‌های ایرلند را بالا و پایین رفتیم. اما دو نقطه تکان‌دهنده در سفر ایرلند بود که آن را برایم یگانه کرده‌اند: ۱- روز آخر بلفاست را گذاشته بودیم برای دیدن یادبود بابی‌ساندز و دیوارنگاره‌های سیاسی آن سال‌ها. در کتاب توریستی شاهد عینی، کشف کردیم تاکسی‌های بلفاست تورهای سیاسی و تاریخ معاصر دارند و در یکی دو ساعت توریست‌ها را در محله‌های کاتولیک و پروتستان بلفاست می‌گردانند و تاریخ درگیری‌های ایرلند را در همان جایی که اتفاق افتاده‌اند تعریف می‌کنند. هیچ وقت اعتمادی به هیچ توری نداشتم و این بار هم فقط به دلیل کمبود وقت فکر کردم به تجربه‌اش می‌ارزد. تاکسی را رزرو کردیم و سر ساعت به دنبال‌مان آمد. راننده تاکسی مرد ایرلندی میان‌سالی بود که با احوال‌پرسی معمول شروع کرد و گفت اگر لهجه‌اش را نمی‌فهمیم بگوییم که شمرده‌تر صحبت... - طـیــّب
اسیدپاشی و چوپان دروغگو - http://imayan.blogspot.com/2014...
یکشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۲ طبق گفته‌ی وزیر بهداشت، تعداد اسیدپاشی از ابتدای سال در اصفهان نُه مورد است که چهار نفر از قربانیان مرد هستند. از طرفی گفتگو با قربانیان حادثه و نزدیکانشان هم احتمال اینکه نوع پوشش زنان، انگیزه‌ی مجرمان بوده را ضعیف می‌کند؛ پس با اطّلاعاتی که تا امروز در دست است، تقلیل آن به موضوعی جنسیّتی یا بدحجابی و جز آن درست نیست. به جز این، از مرتکبان هیچ سرنخی در دست نیست و فقدان داده‌ها، گمانه‌زنی پیرامون مجرمان را کمابیش ناممکن می‌کند. با این وصف،‌ علّت این همه مصادره به مطلوب این حادثه چیست؟ می‌توان گفت تقریباً هرکس با هرکس دیگر مشکلی دارد،‌ مستقیم یا غیرمستقیم او را مسئول این حادثه دانسته است! مسئول اسرائیل و انگلیس است یا همفکران ضاربان حجّاریان؟ کسانی که می‌خواهند نهی از منکر کنند،‌ یا کسانی که می‌خواهند ناهیان از منکر را بدنام کنند؟ اصلاً چطور است به نتایج نظرسنجی‌ها اعتماد کنیم؛‌ حق با اکثریّت است! درباره‌ی عاملان حادثه بیش از این نمی‌توان گفت ولی درباره‌ی نوشته‌های پیرامون آن چرا. واقعیّت این است که این هیاهو – و موارد قبل و موارد بعد- ریشه در بی‌اعتمادی به حاکمان... - طـیــّب
"-راستشو بگو! شاعر به چه دردی می‌خوره؟ - شاعر خیال رو به ارمغان میاره، واسه اونایی که جربزه‌ی خیال کردن ندارن..." # آلن بُسکه/ نبودن خیلی راحت‌تره. - https://www.facebook.com/5650935...
"-راستشو بگو! شاعر به چه دردی می‌خوره؟ - شاعر خیال رو به ارمغان میاره، واسه اونایی که جربزه‌ی خیال کردن ندارن..." # آلن بُسکه/ نبودن خیلی راحت‌تره. - طـیــّب
لطفا قصد جان همنوردتان را نکنید! - http://ayazmount.ir/post-84...
غلط رایج: استازولامید ، قرص ارتفاع! یکی از مهلک ترین اشتباهات رایج در بین کوهنوردان (بخصوص کوهنوردانی که این رشته را بصورت کلاسیک و تجربی دنبال کرده و علاقه ای به یادگیری اصولی و علمی آن ندارند) همین نامیدن قرص استازولامید به قرص ارتفاع است! با شنیدن این کلمه شخصِ بی اطلاع، گمان می کند همان طور که وقتی سردرد داریم قرص سردرد می خوریم و سردردمان خوب می شود پس وقتی ارتفاع زده شدیم می توانیم با خوردن قرص ارتفاع مشکل را حل کنیم! اما این کار به شدت جان شخص را به خطر می اندازد. در واقع این قرص در بهتر شدن هم هوایی و جلوگیری از ارتفاع زدگی اثر مثبت دارد اما اثر آن به هیچوجه درمانی نبوده و صرفا جهت پیشگیری است. این قرص برای شما بودن در ارتفاع مصنوعی را شبیه سازی می کند، در واقع قرص استازولامید باکنترل آنزیم کربنیک آنهیدراز و جلوگیری از اسیدوز متابولیک در بدن، بدن شما را در شرایطی قرار می دهد که انگار چند صد تا چند هزار متر ارتفاع گرفته اید. بنابراین کوهنوردان در شرایط خاص که مجبورند به سرعت و بدون گذراندن سیکل هم هوایی ارتفاع بگیرند 24 تا 72 ساعت (بسته به سرعت ارتفاع گیری و میزان اکسیژن گیری... - طـیــّب
کمبود دوست، بحران مخفی در زندگی مردان - http://marde-rooz.com/?p=36903
هیچکس رسماً اعلام نمی کند که دوستی بین مردان نه تنها در حال رنگ باختن بلکه رو به انقراض است. جامعه شناس امریکایی Lisa Wade مقاله ایی را برای مجله سالن تهیه دیده است با عنوان: « کمبود دوست، بحران مخفی در زندگی مردان امریکایی» و تلاش کرده است با آوردن دلائل متعدد نشان دهد که چگونه این ادعا قوت می گیرد که دوستی یک عمل مردانه نیست. البته قبل از آن وی با اشاره به تحقیقاتی که شده از طرفی نشان می دهد میل به دوستی و ایجاد رابطه صمیمی و عاطفی بین مردان فرق زیادی با رابطه دوستی بین زنان ندارد و از طرف دیگر به تحقیاقت استاد دانشکده مددکاری اجتماعی Geoffrey Greif اشاره می کند که انواع دوستی ها را بین مردان طبقه بندی کرده است. از دید نویسنده کتاب « درک دوستی مردان»، مردان از گفتگو، اعتماد و ابراز رازهای شخصی کمتری در جمع دوستی مردانه بهره می برند. به قول دکتر Geoffrey Greif رابطه مردان « دوش به دوش» هم است و رابطه زنان «رو به رو» و به همین دلیل انواع دوستی متفاوت بین دو جنس رایج است. وی معتقد است چهار شکل متفاوت دوستی مردانه وجود دارد. ۱) دوست صمیمی که مدام در مجاورت او بودن دلپذیر است و احساس... - طـیــّب
Mount Williamson - A Modern Replica by Ansel Adams - https://picasaweb.google.com/1059525...
مردان خدا پرده‌ی دل‌دار دریدند یا وقتی بین خودکشی و لذت، لذت را انتخاب می‌کنیم - http://tramdaily.wordpress.com/2014...
سال اول دبیرستان، نماز و روزه‌ام شاید تحت تاثیر دوستان نزدیک آن دوره‌ام، خانواده‌ی مادری، رسانه‌ها و کلاس‌های دینی مدرسه و کمی هم طغیان علیه پدر، کمابیش برقرار بود. سال دوم تردید‌ها اوج گرفت و بعد هم در سال سوم بود به گمانم که ماجرا مختومه اعلام شد. اگر در قبلی‌ها حافظه‌ام خطا می‌کند، دوره‌ی پیش‌دانشگاهی را خوب به خاطر دارم که خیلی از هم‌کلاسی‌ها جهت بده‌ بستان با خدا من باب کنکور پیش رو، طاعات و عبادات‌شان محکم‌تر از پیش ادامه داشت و من و باقی روزه‌خواران نگاه ازبالابه‌پایین عاقل‌اندر‌سفیه‌طور به‌شان می‌انداختیم و بسته‌های پچ‌پچ و کلاب را در زنگ ناهار و نماز باز می‌کردیم و دو لپی می‌لمباندیم، یک بسته سن‌ایچ یا شیر کاکائو هم روی‌اش جهت شستشو. خدا هنوز بود، البته نه با تعریف دینی آن. درگیری اولیه با بود و نبود خدا برای من در اواخر سال اول دانشگاه آغاز شد. از جزییات که بگذریم، به این نتیجه رسیدم که برای هضم ماجرا به اندازه‌ی کافی قوی نیستم و جرات ندارم. امکان وجود جهان بی خدا را نمی‌توانستم بپذیرم و برایم بیش از اندازه ثقیل می‌آمد. تصمیم گرفتم ماجرا را فعلا بی‌سرو‌صدا زیر فرش مخفی کنم.... - طـیــّب
بایزید را حق تعالی فرمود: چه خواهی؟ گفت: خواهم که نخواهم! [مولانا] . - https://www.facebook.com/1254188...
بایزید را حق تعالی فرمود: چه خواهی؟ گفت: خواهم که نخواهم! [مولانا] . - طـیــّب
الان دیگه شد یکسال که بوق ماشینم سوخته و عوضش نکردم. توی این یکسال خیلی وقتا شده بود که دلم... - http://alitajadod2.blogspot.com/2014...
الان دیگه شد یکسال که بوق ماشینم سوخته و عوضش نکردم. توی این یکسال خیلی وقتا شده بود که دلم میخواست با بوق ممتد یکی دونفر رو به سزای اعمالشون برسونم. هی بی اختیار وسط فرمون رو فشارش دادم چندبار اما هیچی به هیچی.  تو این یکسال اعصاب خودم و بهداشت روانی جامعه حال و روز بهتری داشت. آمار جرم و جنایت و طلاق کمتر شده.  بوق ماشین من میتونست زندگی یکنفر رو تباه کنه. میتونست یکنفرو عصبانی کنه و اون عصبانیتش رو به آدم پشت تلفن منتقل کنه و اون هم با زنش دعوا کنه و زنشم بره دوست پسر بگیره بخاطر کمبود محبت. میتونست دعوا راه بیوفته. می تونست شوهر اون زن رو تبدیل به قاتل کنه و یه اعدام به اعدامای مملکت اضافه.  تو این یه سال میشد یه مینی بوس منو نبینه و بیاد روی سر ماشینم و پرسم کنه.  اما هیچ اتفاق بدی نیوفتاد الحمدرلا.  من کظم غیظ اجباری کردم بخاطر گشادیم. شما ولی لحاظ کنید یکم. پایان - طـیــّب
اسیدپاشی: شقایق آی شقایق… - http://www.rezakazemi.com/wp...
این چند وقت در ازدحام خبرهای سراسر بد و تلخ نکبت و کشتار و… دو رخداد بیش‌تر ذهنم را به خود مشغول کرد؛ یکی ماجرای اسیدپاشی زنجیره‌ای و دیگری اعدام ریحانه جباری. اول برویم سروقت اولی. اسیدپاشی: شقایق آی شقایق… اسیدپاشی در این سرزمین یک رویه است؛ مسبوق به سابقه است؛ یک روش تثبیت‌شده‌ی سنتی برای انتقام‌گیری نزد گروهی از ایرانیان است. سابقه‌ی اسیدپاشی فراتر از یکی دو سه سال است. بچه که بودیم در بحبوحه‌ی بدبختی‌های دهه‌ی شصت یکی از معدود سرگرمی‌هامان گوش دادن به نوار کاست‌هایی بود که قاچاقی از آن ور آب می‌رسید و البته در اندک زمانی در سراسر سرزمین ایران تکثیر و توزیع می‌شد. ما متولدان پس از انقلاب که خواننده‌ها را با همین کاست‌ها و صداهای اغلب بدکیفیت شناختیم همان زمان از بزرگ‌ترها خاطره‌های مربوط به خواننده‌ها و برنامه‌های موسیقی رادیو و تلویزیون را می‌شنیدیم و یک دوره‌ی تمام‌شده و ورپریده را در ذهن‌ کودکانه‌مان مجسم می‌کردیم. برنامه‌ی گل‌های رادیو، شوی فریدون فرخزاد، برنامه‌ی رنگارنگ، برنامه‌ی فرشید رمزی و… مدل موی گوگوشی و ماجرای این خواننده با بهروز وثوقی و ماجرای حمیرا و پرویز یاحقی و…... - طـیــّب
همه‌چیز زیر سر کُلاه است - http://azarm.persianblog.ir/post...
کُلاه، ظاهراً، هر چیزی‌ست که از پارچه و پوست و نمد و زربفت و تیرمه و جز آن سازند و جهتِ پوشش بر سرگذارند. امّا کُلاه داریم تا کلاه و کلاهی که مسیر زندگی سرکار عِلّیه‌ی نینا ایوانووا یاکوشوا، مشهور به نینوچکا، فرستاده‌ی ویژه‌ی دولتِ فخیمه‌ی اتّحاد جماهیر شوروی را تغییر می‌دهد و چشمِ ایشان را به دنیا باز می‌کند هر چیزی نیست. پُشتِ شیشه‌ی مغازه‌ی کُلاه‌فروشیِ هُتل، چشم‌شان به کُلاهی از مُدلِ جان فردریک می‌‌افتد که اگر عجیب‌ترین کُلاه دنیا نباشد؛ یکی از عجیب‌ترین‌هاست. نینوچکا که حسابی کُنج‌کاو شده و البته پیش خودش فکر می‌کند ممکن است چیز دیگری را با کُلاه اشتباه گرفته باشد، می‌پرسد که «اون چیه؟» و جواب می‌گیرد «کُلاه رفیق ـ کُلاهِ زنونه.» دقیقاً همین‌جاست که نینوچکا یکی از نَغزترین جمله‌های فیلم را به زبان می‌آورد «نُچ نُچ نُچ ـــ تمدّنی که اجازه می‌ده زن‌ها چنین چیزهایی سرشون بذارن، چه‌طور می‌تونه سرِپا باقی بمونه؟ نه، اِنقدرها هم طول نمی‌کشه رفقا.» حق با خانمِ نینوچکاست: این‌قدرها طول نمی‌کشد؛ امّا نتیجه‌ای که به دست می‌آید، با آن‌چه او می‌گوید، زمین تا آسمان فرق دارد. از آن‌جا که وقتی... - طـیــّب
نوشتم برایش که «اومدم مسجد جامع، دلم آروم نیست اما، انگار فقط وقتی پیش تو ام آروم می‌گیرم.» نوشت برایم که «مسجد جامع که دل آروم نمی‌کنه، برو شیخ‌ لطف‌الله.» و بعدش باز نوشت «آروم بگیر، دیگه هیچ‌چیزی واسه نگرانی نیست.» همان اول ورودی مسجد شیخ لطف‌الله، مرد میان‌سالی نشسته بود که یک‌دو قدم دنبالمان آمد و چیزی گفت. نفهمیدم. زبانش می‌گرفت. دوباره گفت و این بار فهمیدم. «نیت کردین؟» به کسر کاف. ایستادم و نیت کردم. مردی به دو همراه جوانش می‌گفت این‌جا مناره ندارد، چون مناره برای دعوت همگان بود و همگان به این‌جا راه نداشتند. مسجد کوچک بود، خیلی کوچک‌تر از خیال من. و حالا همگان را راه داده بود. رسیدم که به شبستان، گنبد نگاهم را کشید بالا. دو سه قدم عقب رفتم و تکیه دادم به اولین دیواری که پشت شانه‌ها پیدا شد. تاریک بود فضا، جز یک مربع کوچک روی زمین، که از حجره‌های پنجره‌ای کوچک روشن بود و روشنایی همان‌جور حجره‌حجره، همان‌جور مشبک بود. دستم را گذاشته بودم روی دهانم و اشک بود و جهانگردها و سرو صدای دوربین‌ها و ژست‌هایشان نبودند دیگر انگار. دم غروب رفتیم کلیسای وانک، چهارباغ بالا و محله‌ی جلفا. با... - طـیــّب
By the way, that math on the chalk board is 100% legit. If you don't understand it, hurry up and get on my level. - طـیــّب
داستانک: از هر طرف - http://www.rezakazemi.com/wp...
آقای الف دستی به ریش پروفسوری‌اش کشید و حکیمانه گفت: به قول مرحوم قیصر، نان را از هر طرف که بخوانی نان است. آقای ب سری به تأکید نشان داد و لب در هم کشید و آهی از ته سینه بیرون داد و گفت: و من اضافه می‌کنم درد را. از هر طرف بخوانی باز هم درد است. به‌خصوص دردی که از عشق برخیزد. آقای ج که داشت به خودش می‌پیچید با اضطرابی که در صدایش موج می‌زد گفت: رفقا لطفا قدم‌های‌تان را کمی تندتر کنید که زودتر به پارک برسیم. حتما شما هم مخالفتی با این واقعیت ندارید که شاش را هم از هر طرف که بخوانیم شاش است. - طـیــّب
232 - اسیدپاشی ها و رابطه علت و معلولی با هیجان زدگی ملت ما! - http://reihan-7.blogsky.com/1393...
به نظرم درباره این اسید پاشی ها و اینکه سر ماجرا به کجا میرسه ی مقدار داریم قضاوت زده می شیم! اینکه اصل مطلب چیه من نه میدونم و نه مطمئنم! سر همین در این باره نظری ندارم اما ی موضوع جالبی هست این وسط که یک جورائی میشه به عنوان یک کیس مطالعاتی دربارش بحث کرد. عادت داریم درباره اوضوع و احوال مملکت خودمان داد سخن از منظر منفی بافی سر بدهیم، خیلی زود درباره همه چیز جبهه گیری می کنیم. یک جائی در مستند انقلاب 57 که از شبکه من و تو پخش شد بختیار میگفت : مردم نمیخوان بپذیرن. یعنی اگر اتفاقی مثل حادثه سینما رکس هم رخ بده و عوامل اون اتفاق هم اصلن ربطی به حکومت نداشته باشن باز مردم نمی پذیرن که دست حکومت تو کار نباشه! یعنی مردم فرسنگها تو قضاوت کردن و نتیجه گرفتن جلو رفتن ... وقتی من حق دارم از هر حادثه ای قضاوت مختص خودم رو داشته باشم باید به طرف مقابل ماجرا هم حق بدم درباره من قضاوت خودش رو داشته باشه! دست خودمون نیست! یک جامعه عصبی و بیمار، عمده دلیلش هم شاید رفتار حکومت بوده باشه ولی همش این نیست، خودمون هم نسبت به همدیگه همینطوریم! اصلن داستان اسید پاشی رو بذاریم کنار، تو اتفاقات روزمره... - طـیــّب
گول مهسا ادیب رو نخورین، هرچند دختره و می خواد پولتون رو پس بده - http://jadi.net/2014...
چرا ممکنه گول بخوریم: اسمش دختر است می خود پولتون رو بده از سامسونگش ایمیل زده چرا می فهمیم اسپمه: ایمیلش هست ukcrms فیلان ات یاهو بهمان که شبیه اسم اکثر آدم های گوشتی نیست ما که از کسی پولی طلبکار نبودیم که حالا بخواد پس بده برای پس دادن پول، شماره تلفن رو می خواد چیکار خب (: بریزه به حساب دیگه (: «سلام مجدد» ؟! داره اصرار می کنه که آشنا است در حالی که من که اصلا اسمش رو هم نشنیدم و نکته طلایی چیه؟ اگر دنبال ارتباط با یک دختر هستیم باید به دنیای واقعی پا بذاریم. دنیای واقعی چیزی است بر خلاف دنیای تخیلی! دنیای مجازی هم می تونه واقعی باشه ولی دنیایی که توش یک دختری می یاد بگه تلفنت رو بده پولت رو بده، دنیای تخیلی است (: - طـیــّب